با توجه به پست قبل و در ادامه نقد مقاله دکتر سریع القلم چند سوال اساسی مطرح می شود که تلاش می کنم تا ابعاد مختلف آنها را به شکل ساده ای بازگو کنم .
اینکه چه مقدار از اظهارنظرهای دکتر سریع القلم و آمارهای ارائه شده درمقاله ایشان به واقعیت نزدیک است چندان موضوع بحث نیست . کما اینکه نمی توان و نباید با یک نگاه وطن پرستانه در دفاع از شهروندان جامعه آماری ایشان برآمد و به کل تمام برداشت های ایشان را اشتباه تلقی کرد و اوضاع نه چندان به سامان فرهنگی و اخلاقی شهروندان ایرانی را نادیده گرفت و شرایط را شرایط عادی و گل و بلبل انگاشت !
فرهنگ اجتماعی امروز ما ،با ضعف ها و کاستی ها و زشتی های زیادی همنشین و عجین است . مشکلات فرهنگی در جامعه ما بسیار عمیق تر و پیچیده تر از موضوعاتی است که در مقاله دکتر سریع القلم بدان پرداخته شده است ، به طوری که اگر بخواهیم آنها را مطرح کنیم شاید خوراک صدها مقاله و ساعت ها گفتگو باشد . مسائلی که در مقابل آنها، مطالب و ایرادات مطرح شده توسط دکتر سریع القلم بسیار پیش پا افتاده و کم اهمیت جلوه خواهند کرد. به طوری که می توان این اشکال را هم به دیدگاه ایشان وارد کرد که یا واقعا دردهای عمیق جامعه را نمی بیند و یا اینکه به نفع طبقه حاکم و دولت ، دردهای اصلی را چیز دیگری معرفی می کند .
اما باز هم در اغماضی نسبتا بزرگ از این اشکال هم در می گذرم و این سوال را مطرح می کنم که چرا از دیدگاه جامعه شناسان ما دردها دیده می شوند اما درمانی برای آن ارائه نمی شود ؟
چرا نگاه متولیان جامعه شناسی در سطح اول دانشگاهی کشور ، نگاهی درمانگر نیست ؟
متاسفانه پاسخ بسیار تلخ و روشن است ، و در خوش بینانه ترین حالت ممکن باید بگویم که نگاه آسیب شناسان ما اصلا درد شناس نیست و در بیانی بهتر ، با درد بیگانه است . در واقع درد را نمی داند و نمی بیند که بخواهد برای آن درمانی بیان کند .
اما با این حال و با اوصافی که گذشت و مطالبی که گفتم نمی خواهم صورت مساله را پاک کنم و می خواهم به اندازه فهم خودم از جامعه ای که در آن زندگی میکنم ، پاسخی به ابهامات و ایرادات مطرح شده در مقاله دکتر سریع القلم در مورد رفتار و منش ایرانیان امروز بدهم و مطالبی را مطرح کنم که مدت زیادی به آنها اندیشیده ام .
صحبت از دورویی و ظاهر سازی و دنیاطلبی و مال دوستی و مجیزگویی و ... دیگر صفات زشت ایرانیان است ؛ و گشتن به دنبال علت این همه تضاد در ظاهر و باطن و قول و فعلِ "میانگین ایرانیان"!
چرا در میان مردمانی که صاحب چنین پیشینه غنی فرهنگی و اخلاقی و دینی هستند و همواره در طول دورانهای تاریخ بشری پیشتاز و سرآمد بوده و هستند و همواره به نابترین آموزه های معنوی و فرهنگی مرتبط بوده اند چنین بی فرهنگیها و بی اخلاقی هایی نمودار شده و به فراوانی به چشم می خورد؟
وقتی ابعاد مختلف موضوع را مورد بررسی قرار بدهیم این مساله را معلول چند علت مهم می یابیم.
شاخص ترین علت این ناهنجاری اجتماعی را می توان در شکاف بسیار عمیق بین نهاده های فطری ایرانیان و پیامدهای اجتماعی و فرهنگی تمدن غرب جستجو کرد.
با توجه به همان پیشینه معنوی فرهنگ ایران، مردم این خطه در طول تاریخ، مردمی فطرت آگاه بوده و هستند.می توان گفت ضمیر و فطرت مردم ایران ، خواسته یا ناخواسته ، در معرض و مخاطب آموزه های فرهنگی و مذهبی اصیل و ناب بشری قرار داشته است. پریشان حالی فرهنگ امروز ما ناشی از تضاد و درگیری فطرت های نیمه بیدار مردم ایران با جهان فطرت ستیزی است که غربزدگی در کشورمان ساخته است.
در دنیای غرب و فرهنگ و تمدن غرب ، فطرت مردمان کاملا پوشیده و در اغماست و گویی با تمام تمدن غرب در یک راستاست و انسان غربی مانند عضوی از هیکل تمدن غرب ، با آن آمیخته و جزئی جدایی ناپذیر از آن است، و آن فطرت ستیزی فرهنگ غرب در ستیزه با این عضو رام شده ی خویش ، یعنی انسانی که سراسر باورها و اندیشه اش در چارچوب عالم غرب تعریف شده ، نیست.
اما در کشور ما داستان چیز دیگری است و همان شالوده ی فطری فرهنگ ما گویی کار دستمان داده است! و حال جامعه و فرهنگ ما در مواجهه با تبعات تمدن غرب همچون موجودی تب زده و بدحال و روبه زوال شده است و پریشان حالی در جای جای آن به چشم می آید. همان طور که به چشم تیز بین آقای سریع القلم هم آمده است !
اما جامعه و فرهنگ و اخلاق اجتماعی ما، درگیر چند نوع پریشانی و بی سامانی است که هر کدام ریشه در علل خاص خود دارد.
مطلب خودم را با مثالی ساده ادامه میدهم که از نتایج حاصل از آن بهره ببرم.
همیشه روی خواندن نماز اول وقت تاکید شده است و در این رابطه احادیث و روایات بسیاری وارد شده و بزرگان دین هم همیشه تاکید خاصی بر این امر دارند.
خواندن نماز اول وقت تاثیرات سازنده ی بسیاری بر روح انسان دارد و به تاخیر انداختن آن هم باعث کم شدن این تاثیرات مثبت میگردد.
اما به تاخیر انداختن نماز و یا نخواندن نماز، در ظاهر هم یک بار روانی خاصی بر روی انسان دارد و شدت و ضعف این بار روانی با میزان اعتقاد انسان به نماز خواندن رابطه مستقیم دارد. به شکلی که وقتی شخصی که نماز برایش اهمیت دارد و خود را بر خواندن آن ملزم می داند، نمازش را به تاخیر می اندازد ، در صد قابل توجهی از آرامش و تمرکز خود را در امور روزانه و کار از دست میدهد و به بیان ساده حواسش پیش نمازیست که به تاخیر افتاده و همین امر گویی روان او را بی تاب و پریشان می کند.
هر چه رغبت شخص به نماز کمتر باشد ، گویی پریشانی کمتری در اثر ترک نماز در او دیده می شود!
حال سوال اینجاست که کدام یک از اشخاص فوق مشکل دار هستند؟ کسی که پریشان حال است ، یا کسی که در وجودش هیچ پریشانی حس نمی کند؟!
یکی از انواع پریشان حالی ایرانیان از این جنس پریشان حالیست. وقتی که مناسبات یک جامعه در تضاد آشکار با اندوخته های ریشه دار فرهنگی و مذهبی افراد آن جامعه باشد و شخص در طول روزمرگیهایش مدام در این تصادها غوطه ور باشد ، نتیجه اش مسلما چیزی جز تشویش و پریشانی روحی برای او نخواهد بود.
اما پریشانی دیگری که گریبانگیر افراد جامعه ماست، در نتیجه اوضاع بسیار نابسامان اقتصادی و بی عدالتی آشکار اداری است که آن هم حاصل سیطره ی روح علوم اجتماعی تمدن غرب بر قوانین و بروکراسی اداری و حقوقی در ارکان حکومتی کشورمان است.
توزیع بسیار ناعادلانه ثروت ، و در عوض آن توزیع گسترده ی فقر در بین مردم و شکاف عمیق طبقاتی حاصل از آن ،
نبود نظارت و بی توجهی قانونگذاران به نیازها و کالاهای اساسی مردم و احساس نا امنی شدید مردم از این بابت ، بیماری مزمن و مادرزاد تورم که زاده ی شوم مکاتب اقتصادی غرب در کشور ماست و بدتر از آن ابتلای بازار کشور به طاعون سیاه ربا ، که برای هر جامعه و اقتصادی خانمانسوز و بنیانکن است و ... و ... و... بیشمار علت و معلول دیگر که مجالی برای برشمردن آنها در این مقاله نیست ، دلیل دیگری است بر اینکه مردم ما آنگونه در اجتماع ظاهر شوند و رفتار کنند که متذکر شدم...
زندگی هر انسانی با این شرایطی که گفتم، ناخواسته جوری رقم می خورد که گویی با دورویی و تزویر و دورنگی و دروغ به پیش نمیرود! و البته برعکس دکتر سریع القلم باید به این مردم بالید که با وجود این همه مشکلات درهم و پیچیده ای که اتفاقا حاصل تیرگیِ فکرِ روشن فکران دلسپرده به تمدن غرب ماست، در حال گذران زندگی در قالب یک جامعه هستند.
بی شک اگر این همه مشکلات بنیادین در داخل همان کشورهایی که جناب دکتر فرهنگ مردمانش را به رخ هم وطنانش میکشد، وجود داشت ، دیگر اثری از تمدن و انسانیت در آنها نمی دیدیم !
چرا که انسان بی فطرتش، همانا حیوانی درنده است، که تمدن غرب او را با سیر نگاه داشتن مهار کرده است...
والسلام.
رضا نهری - دهم آذرماه 1393